ما در! مره رها نکو
دگروال انجینر نصرالله نصرت دگروال انجینر نصرالله نصرت

1

                   

                           

                                سا عت پنچ عصر روزها ی سرد زمستان (ماه دلو)رانشان میداد, پوره سی ساعت تمام  فغان وناله های کسانیکه بدست گروپ های  مخالف افتاده بودند  بگوشها میرسیدند وفضارا ترسناک ترمیساخت

بیشتر فریاد ها باصدا های گریه وناله ای زنها ,کودکان واطفا ل نیز همراه میشدند گویا دام افتادگان را درپیش چشم اقارب شان شکنجه میداده بوده ویا سر می بریده ویا هم به عفت دوشیزه گان وخانمهای  معصوم متعرض میشده که چنین قضایای بسیار... معمول شده بودند. شفیق پدر حلیم (کلان خانواده) که دو روز قبل صبحگاه وقت برای پیدا کردن لقمه ای نانی از خانه بیرون شده بود هنوز به خانه برنگشته بودند. حدس و گمانهای زیادی درذهن خانم بیچاره اش مادر حلیم خطور میکرد...(خدانخواسته راکت خورده باشد ,کسانی برای بیگاری برده باشد  افراد پوسته ها برای سنگر کنی برده باشد ویا برای کاری درجا های دورتر رفته باشد و...) مادرحلیم دیگر آب ونان را فراموش کرده بودند تمام فکرو اندیشه شان در پی آن بود که چگونه خود واطفا ل معصومش را ازساحه بکشند ,زیرا هرقدر هوا تاریکتر میشد صداهای زجه و نا له با لا تر میرفتند. مادر حلیم دارای چهار فرزند دوخترو پسر بودند. پسرکلان (حلیم ) شش سا ل داشت و ازهردو پا فلج بود چون پدرومادر بیچاره اش که صرف چند سال پیش به شهر آمده بود از امراض کشنده اطفا ل ,تطبیق واکسینها برای نوزاد ان چیزی را نمیدانستند ,صفییه دوختر چهارساله ونجیب و آمینه طفلکهای دوقولوی یکسا له شیرخوار بودند . شفیق وخانمش دریک خانه ای محقر به همسایگی زندگی میکردند . هنگام سقوط ساحه بدست مخالفین صاحب خانه فورآ با کوج واطفالش فرار وخودراازساحه خطرکشیدند . مادر حلیم چشم به دروازه انتظار شوهرش را میکشید و در ابتدا تصور مینمودند که من واطفالم غریب هستیم با کسی کاری نداشتیم ونه داریم بنا ء مارا هم کسی کاری نخواهند داشت . اما برعکس تصور مادرحلیم بعد از چند ساعت از اثر فغانها و فریاد هاو فرار سیل آسای مردم محل دانسته شد که ترحم ودلسوزی وجودندارد .آنچه که تاکنون نه دیده ونه شنیده شده بود حتی با اطفال هم صورت میگیرفت . مادر حلیم زیر زینه ای منزل دوم را پناه گاه برای خود انتخاب کرده بود هنگام شنیدن صدای در بیرونی فورا همه را چون چوچه مرغها در زیر زینه برده درپیشروی ایشان اشیای کهنه وفرسوده را میگذاشت . مادر حلیم ازترس گریه ای دوطفل شیرخوارش آنهارا دوای خواب آورمیخوراندند آن دومعصوم مکمل چندین ساعت را گیچ وخواب آلود بسرمیبردند. مادر حلیم هیچ چاره ای جز اینکه خود واطفا ل خود را از ساحه بکشند وایشانرا از مصیبت بزرگی که با لای دیگران انجام شده بود نجات بدهند نیافت وزیاد مدت را درفکر فرورفت که چگونه خود وهرچهار طفل را بیک بارگی با استفاده از تاریکی شب ازساحه بکشند ؟ ودرکجا ببرند . زیرا دیگر انتظار ماندن به شوهرش شفیق مفهومی نداشت چون او اگرزنده میبود هم دیگر درخانه آمده نمیتوانست. فضا بگونه ای وحشت زده شده بود که هیچکس بدرد کسی دیگر نمی خوردند وهمه تلاش داشتند که صرف خود ویا اطفال خود را نجات بدهند وهیچکس حتی بدوروپیش خود هم نگاه نمی کردند تا مبا دا کدام آشنای را ببینند وازوی استدعای کمک نمایند که فرصت برای همکاری وهم نوعی باقی نمانده بود . مادرحلیم بعد ازفکر زیاد  به این نتیجه رسید ند که ناگذیر اول باید دوطفل شیرخوار

رابا یک دوخترک چهار سا له که میتوانست از دامان مادر گرفته یک مقدار راه را با پای پیاده بروند نجات بدهند بعدا اگر فرصت دست داد پسرک فلج شش ساله را بیرون نماید . حلیم زمینگیرکه چند وقت پی هم غذای درست  نخورده بود ونبود پدر بیچاره توام با سراسیمه گی مادرش اوراسخت غصه مند ساخته بود عصرآ نروز آوراخواب برد وکاملا بیخبر از سناریوی که در مغز مادرمظلومش بافت خورده بود . ما در از این فرصت استفاده نموده  دوطفلک شیرخوار را به آغوش گرفته وصفیه گگ چهار سا له را پیش انداخت راهی دروازه بیرونی گردید ,پیشروی در هنوز درکوجه عمومی نپیچیده بود ازکنچ حویلی تفنگ دارانی را تما شا کرد که درکمین نشسته بودند .بیچاره اندک باخود لرزید و با اندوه ونا امیدی باز گشت مثلیکه بزرگترین تصمیمش بخاک برابرشده باشد. مادر حلیم درداخل حویلی متردد بود اگر بداخل خانه برود مبادا حلیم بیدارشود واگر درروی حویلی منتظر باقی بماند باسردی شدید شام زمستان ازیکطرف و خطر افشا شدنش از فراز بامها که همیشه تحت ترصد شکارچیان آدم بودند از طرف دیگرمواجه میشد . ناگذیر داخل خانه شد ,تاریکی شب سردو دلگیر وفضای کاملا خا موش همه سا حه رافرا گرفته بود ولی برای مادرحلیم برعکس چنین شب  میمون وگوارا بود چون -

                                                                     

اودرپی تصمیمی... میگشت و یکبار به تنهائی برای ترصد بیرون درعمومی شده از نقطه ای قبلی مسیر را نگاه کرد کسی بچشم نخورد  با خود گفت ممکن برای غذاخوردن رفته باشد زود برگشت دوگانگیها را در آغوش گرفت  ونوک دامن را بدست صفیه گگ چهارساله   داده وآهسته سفارش کرد که با عجله تعقیبش نماید ,مثلیکه این همهمه حلیم را تکان داده باشد چشمان حلیم باز شد تما شا کرد که مادر به آهستگی قدم بطرف در برمیدارند از تصمیم  مادرزود آگاه شد بافریاد غیر ارادی خودرا در پیش پای مادر لولانید ( مادر مره رهانکو ) مادرحلیم ناگذیر ازتصمیم دوم نیز برگشت همه درتاریکی زیر یک لحاف خوابیدند ولی شب پرتب وتابی بمراتب مدهش تر از شبهای قبل می نمود غیر ازشیرخواران هیچ کس دیگر را خواب نبردند صبح زود قبل ازبلند شدن  صدای آذان از دورها چشمان معصوم حلیم را بازهم غفلت برد... و سناریوی تنظیم شده ای چند ساعت قبل قربانی(یک بخاطرسه ) تحقق پذیرفت...  

 

                                                                              ومـــــــــــن الله توفیق         4 عقرب 1388


March 1st, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان